عباس نیز جنس غمش فرق می کند
مردی که نام محترمش فرق می کند
او جشم و دست داده کرم را نشان دهد
شاگرد مرتضا کرمش فرق می کند
"والله ان قطعتموا "خواند و مجاب شد
صاحب لواست ...پس قسمش فرق می کند
آری طنین هر قدمش عشق زینب است
سردار قافله قدمش فرق می کند
از ناله های "ان کسر ظهری "حسین
معلوم شد که او علمش فرق می کند
بیش از همه کشید کمان حرمله ...و گفت:
ابروی حیدری است خمش فرق می کند
مثل حسین کس نسروده است مدح او
ماه عشیره محتشمش فرق می کند
از نوحه اش زمین و زمان ناله می زنند
سقای تشنه کام ...دمش فرق می کند
یا امام رضا
مشهد اگر که گنبد زرد طلا نداشت
باید نوشت کشور ایران صفا نداشت
کلا"تمام ثروتمان مشهد و قم است
بی این دو شهر مملکت ما بها نداشت
درماندگان ما به کجا داشتند امید
کشور اگر ز لطف تو دارالشفا نداشت
از سربلندی حرمت مدعی شدیم
بی تو وگر نه مملکت این ادعا نداشت
آقا قسم به عطرنسیم حریم تو
خاکت اگر نبود دل ما دوا نداشت
باید نوشت کشورمان کشور رضا است
قدری نداشت میهن ما گر رضا نداشت
شاید هزار بار فنا می شد از بلا
گر مادرت به خاک وطن اعتنا نداشت
دشمن تمام خاک وطن را گرفته بود
زهرا اگر که گوشه ی چشمی به ما نداشت
ای کاش برای ما دعا بنویسند
یک تذکره ی کرببلا بنویسند
ما حج که نرفته ایم اما کافی است
یک مرتبه حج فقرا بنویسند
آقا به ملازمان بگو نامم را
یک گوشه ی ایوان طلا بنویسند
ما شیعه که نه ...ولی شما راضی شو
ما را ز محبان شما بنویسند
راضی نشوی که خادمان نامم را
از دفتر نوکرا جدا بنویسند
گفتم که پس از مردن من جای دعا
روی کفنم رضا ...رضا ...بنویسند
زهرا تویی که زهره به نامت قیام کرد
خورشید در لقای تو رخ در نیام کرد
نام تو را نبرده خدا در کتاب خویش
یعنی که او به منزلتت احترام کرد
تنها نه مصطفی که به شانت درود گفت
بلکه به رافت تو خدا هم سلام کرد
عالم نداشت بی تو شب قدر فاطمه
قدر تو بود و بر سر ما مستدام کرد
تا آنکه بوی مرحمت تو به ما رسد
نام تو ذکر نافله صبح و شام کرد
مهر تو چون نشست به هر سینه ای خدا
آن سینه را به آتش دوزخ حرام کرد
اما چه بود جرم تو ای آبروی خلق
دشمن چرا تو را هدف انتقام کرد
تقدیم به امــــــام روح الله(ره) هم حـاصل بـــــاغ های دنیـــا شـد سبز هم غنچه ی جـــان اهــل تقوی شد سبز آری، پـــدر نهضت ما "روح الله"ست... از برکـت "زهـــــــرا" نسب ما شد سبز
ای کاش برای ما دعا بنویسند
یک تذکره ی کرببلا بنویسند
ما حج که نرفته ایم اما کافی است
یک مرتبه حج فقرا بنویسند
آقا به ملازمان بگو نامم را
یک گوشه ی ایوان طلا بنویسند
ما شیعه که نه ...ولی شما راضی شو
ما را ز محبان شما بنویسند
راضی نشوی که خادمان نامم را
از دفتر نوکرا جدا بنویسند
گفتم که پس از مردن من جای دعا
روی کفنم رضا ...رضا ...بنویسند
هدیه به روح مادرم
روح او شاد که این سینه زنی یادم داد
مرحبا اینکه چه شیرین سخنی یادم داد
خاک او سرمه ی چشمم که میان روضه
نوحه و ذکر حسین بی کفنی یادم داد
به فدایش که مرا با ادب مادری اش
رسم رفتن به چنین انجمنی یادم داد
تا زبانم به سخن وا شد و شعری خواندم
از همان لحظه حسین شاه منی یادم داد
یا حسین تا که نگویم ز زمین پا نشوم
مادرم بود چنین پا شدنی یادم داد
پیرهن مشکی تنم کرد و دلش شاد که او
درس تکریم چنین پیرهنی یادم داد
پرچمی داد به دستم در گوشم شعر
ای شه تشنه که صد پاره تنی یادم داد
باور نبود زينت طشت زرت كنند
اين ازدحام معركه د ورو برت كنند
زنهاي خويش را پس پرده نهان كنند
خود هم نظر به دختر بيمعجرت كنند
با كودكان خويش نوازش ولي چنين
سيلي نثار كودك در به درت كنند
زنهاي كوفه از تصدق برکودک یتیم
چادر سر سه سالۀ بيمادرت كنند
داود شو دوباره دو آیه بخوان ز کهف
رحمي مگر به لهجۀ پيغمبرت كنند
نه ..نه... نخوان وگرنه كه با خيزران و سنگ
درّ و گهر نثار لب اطهرت كنند
اينان به لقمهاي بفروشند دين خود
باور مكن كه بينمكان باورت كنند
آوردهاند تيغ حجامت كه تا مگر
با چیدن گلوي تو زيباترت كنند
حقي ز تو به گردن اين قوم مانده است؟
تا ريسمان به دست و سر خواهرت كنند
رضا حمامی آرانی.صفیر